header

خبرگزاری ورزش والیبال

logo

زمان جاری : پنجشنبه 10 خرداد 1403 - 1:09 بعد از ظهر
نام کاربري : پسورد : يا عضويت | فراموشي رمز عبور


helya13 آفلاین




ارسال‌ها :303

عضويت:22 /3 /1394

بازیکنان محبوب:

تیم های محبوب:

پست محبوب:

حالت من: قرار داده نشده

تشکرها :403

تشکر شده :509

پاسخ 76 : داستان های والیبالی(خنده دار)

مجتبى و طرفدار :))����

( دور مجتبى رو طرفدارها گرفته بودن و داشتن امضا ميدادن :)) عادل هم اونجا
بود ولى به همشون امضا داده بود بنابراين سرش خلوت خلوت بود و منتظر مجتبى
بود :))�� مجتبى هم بعد اينكه به يه سرى امضا داد دستشو گرفت پايين و شروع
كرد به حركتهاى كششى :))�� )

طرفدار(پسر)- دارى گرم ميكنى؟ :| امضا ميخوايم نه اينكه واليبال بازى كنى :/��

مجتبى- دستم درد گرفت دارم ماساژش ميدم -_-��

( بعد دوباره شروع كرد امضا دادن :))�� )

طرفدار- يه عكسه همين الان يهويى ميگيرى؟

( يه دفعه فرهاد از دور مياد )

فرهاد- به به نگاه بكن ببين كى اينجاست :)) مجتبى داداش خودم ��

عادل- منم هستما -_-��

فرهاد- اوا نديدمت سلاااام :))�� ( رو بوسى )

مجتبى- سلامم داداش

( از بين جمعيت مياد بيرون و ميره پيش فرهاد و شروع ميكنن ماچ �� كردن :)))�� )

طرفدار(پسر)- اه بابا بجا امضا دادن به طرفدارا داره دوستشو ماچ كش ميكنه -__-��

مجتبى- اى بابا بعد يه هفته دوستمو ديدم الان ميام :/����

فرهاد- برو داداش برو امضاتو بده بعدش بيا :))��

مجتبى- باشه داداش نريا :))��

فرهاد- نه هستم نگران نباش :))��

( مجتبى ميره پيش طرفداراش و دوباره شروع ميكنه امضا دادن يه سريا هم ميان دور فرهاد :))�� )

فرهاد- اقا عادل هم هستن

عادل- به همشون امضا دادم :))) نوبت شماست :))��

( بعد چند دقيقه ديگه تموم شد و فقط يه پسره مونده بود كه داشت از مجتبى امضا ميگرفت )

پسر- ازدواج كردى؟

مجتبى- اره

پسر- كى؟

مجتبى- يه چند وقتيه

پسر- چرا ازدواج كردى؟

مجتبى- جان؟ :|��

( فرهاد و عادل ميخندن :))�� )

مجتبى- كوفت :))��

پسر- خواهر من از وقتى فهميده ازدواج كردى عين جنازه افتاده يه جا :/��

مجتبى- چى؟ ��o_O

پسر- پاتو از زندگيمون بكش بيرون!!!

مجتبى- با منه؟ ��:| ( به فرهاد و عادل )

پسر- منو مسخره ميكنى؟؟؟؟

( مياد طرف مجتبى و يقشو ميگيره و سريعا فرهاد و عادل جداشون ميكنن :|�� )

عادل- چه كار ميكنى؟

پسر- به اون بگو به اون بگو پاشو از زندكيمون بكشت بيرون، چرا دست از سرمون
بر نميدارى؟ خواهرم كلى خاستگار داره تو رو نميخواد ميفهمى؟؟؟ نميخوادت
!!! تو لياقت خواهر منو ندارى

( و بعد ميره )

مجتبى- خدايا مريضان اسلام را شفا عنايت فرما :|��

فرهاد- الهى امين :|��

( بعد دوست پسره مياد پيش پسره و با هم ميرن :))�� )

دوستش- اين چ وضعه خاستگار پيدا كردنه؟:|��واقعا توقع دارى الان بياد بگيرتش؟ :|��
شنبه 20 تیر 1394 - 18:34
ارسال پیام نقل قول تشکر گزارش
تشکر شده تشکر شده: 3 کاربر از helya13 به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند:kimia4 - hannan4-2 - mariam -

helya13 آفلاین




ارسال‌ها :303

عضويت:22 /3 /1394

بازیکنان محبوب:

تیم های محبوب:

پست محبوب:

حالت من: قرار داده نشده

تشکرها :403

تشکر شده :509

پاسخ 77 : داستان های والیبالی(خنده دار)

این یه قسمت جدیده
***********************
مجتبى:چرا ديشب اينقدر داد و فرياد ميکردى؟

فرهاد:چون زيرا براى اينکه

مجتبى :ميدونستى خيلى بى نمکى؟

فرهاد:همون تو بانمکى واسمون کافيه

مجتبى:چيه امروز بد اخلاق شدى؟

فرهاد:چون تواناييشو دارم ������ ميخوام يه روز بد اخلاق شم قدرمو بدونين اينقدر اذيتم نکنين

مجتبى:||||خيلى خودتو اذيت نکن ما رفتارمون با تو يکى هيچ فرقى نميکنه

فرهاد: �� اصن مهم نيست

مجتبى:تو بداخلاق هم بشى اين مسخره بازياتو نميتونى کنار بذارى

فرهاد:خيلى ناراحتى ميتونى گوشاتو بگيرى!

مجتبى:|||||||||| ميز صبحانه

سيد:فرهاد اون کالباس هارو از کنارت بده!

فرهاد:نوکر گير اوردى؟ميتونى خودت پاشى و بياى برشون دارى

سيد:الان سر به سر من نذار خيلى گشنمه...عصبانى ميشم ها!

فرهاد:عمويى بچه ميترسونى؟عصبانيتت رو واسه خودت نگه دار

سيد:فرهاد الان وقت شوخى نيست...بده اون کوفتيارو

فرهاد:بگو آقا فرهاد التماست ميکنم اون کالباس ها رو لطف کنيد بديد به من

سيد:|||||||||جانم؟؟؟؟؟ من بگم؟

فرهاد:په نه په من بگم؟

امير که کنار فرهاد نشسته بود کلى تعجب ميکنه...!دهنش از تعجى باز ميمونه
سيد:اصن کالباس نخواستيم کوفت کنيم...زهر مار بخوريم...يکى ديگه عصبانيه سر
شکم من تلافى ميکنه!!! همه ����������������


شنبه 20 تیر 1394 - 18:36
ارسال پیام نقل قول تشکر گزارش
تشکر شده تشکر شده: 2 کاربر از helya13 به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند:kimia4 - hannan4-2 -

helya13 آفلاین




ارسال‌ها :303

عضويت:22 /3 /1394

بازیکنان محبوب:

تیم های محبوب:

پست محبوب:

حالت من: قرار داده نشده

تشکرها :403

تشکر شده :509

پاسخ 78 : داستان های والیبالی(خنده دار)

اينم ادامه قسمت قبلى اميدوارم خوشتون بياد

------ سر تمرين

سعيد يک پاس به فرهاد ميده...فرهاد هم اصلا توجه نميکنه و توپ زمين مى افته

سعيد:چيه؟چه خبرته؟چرا عصبانى پاساى منو خراب ميکنى؟

فرهاد:ميتونى به من پاس ندى...کسى که مجبورت نکرده

سعيد:|||| امير دست فرهاد و ميکشه و ميرن تو رخت کن

امير:فرهاد...خوبى؟چى شدى؟چرا امروز اينجورى شدى؟

فرهاد:قول ميدى به کسى نگى؟

امير:معلومه

فرهاد:امير ديشب يه خواب بد ديدم ������ امير:چچچچچچچى؟؟؟؟؟!!!!!
فرهاد:خواب ديدم مجتبى بچه دار شده...سيد ازدواج کرده...سعيدم نامزد کرده
بود...توهم داشتى ميرفتى ماه عسل (يهو زد زير گريه) ديگه هيچکس منو تحويل
نميگرفت ...هيچکس دوستم نداشت...هيچکس واسم چيپس نميخري... يهو همه که
فالگوش وايساده بودن ميپرن بيرون

سيد:عشقم من کى زن ميگيرم؟اصن تو که زندگيمى...کى ميذارم تو ناراحت باشى؟

سعيد:من که هيچ فرقى بين تو و آدامسام نميبينم تو عشقمى اونا نفسامن

مجتبى:من اگه 100000 تا بچه هم بيارم تو جاى خودتو دارى...!هميشه در قلبمى



فرهاد با چشماى خيس :واقعا؟



همه باهم:بعله!



يهو سامان:عمو زنجير باف... مجتبى:ديگه پررو نشو... سامان:|||| فرهاد همه رو بغل ميکنه



فرهاد:عاشقتونم

سعيد:فک نکن با اين حرفا ميتونى سرم رو کلاه بذارى....بايد تاوان اون پاسى که خراب کردى رو بدى



سيد:همينطور جواب شکم نازنين منو���������� فرهاد:|||||| اين قسمت تمام:|

شنبه 20 تیر 1394 - 18:37
ارسال پیام نقل قول تشکر گزارش
تشکر شده تشکر شده: 2 کاربر از helya13 به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند:kimia4 - hannan4-2 -

roz77 آفلاین




ارسال‌ها :71

عضويت:9 /3 /1394

بازیکنان محبوب:

محل زندگي:اندیمشک

تیم های محبوب:

پست محبوب:

شناسه ياهو:

تشکرها :49

تشکر شده :111

پاسخ 79 : داستان های والیبالی(خنده دار)

ممنون هلیا جون
شنبه 20 تیر 1394 - 19:52
وب کاربر ارسال پیام نقل قول تشکر گزارش

maral10 آفلاین



ارسال‌ها :16

عضويت:19 /4 /1394

بازیکنان محبوب:

محل زندگي:شهر عاشقان والیبال-GoNBaD

تیم های محبوب:

پست محبوب:

شناسه ياهو:

حالت من: قرار داده نشده

تشکرها :38

تشکر شده :15

پاسخ 80 : داستان های والیبالی(خنده دار)

خیلی با حال بوووود مرر30 ممنون با اجازه کپی .......................................

مخصوصا این آخریه که شهرام جووونمو سید جونم نقش مهمی داشتن خخخخخخخخخخخخخخ...!!!!


شاید ابتدا ترکیب صورتش بود که ترتیب دلم را داد!!




شنبه 20 تیر 1394 - 22:04
وب کاربر ارسال پیام نقل قول تشکر گزارش

helya13 آفلاین




ارسال‌ها :303

عضويت:22 /3 /1394

بازیکنان محبوب:

تیم های محبوب:

پست محبوب:

حالت من: قرار داده نشده

تشکرها :403

تشکر شده :509

پاسخ 82 : داستان های والیبالی(خنده دار)

بفرماییییییییییییییید
**********************


مهدى- شنيدم دارى بابا ميشى :)))��

شهرام- جوووون من؟؟؟؟ ��=-O

مهدى- جوون تو =))))) ��

شهرام- واقعاااااا؟؟؟؟ ��o_O دارم بابا ميشم؟؟ :)))�� مرررسى خيلى خوشحال شدم :))��

فرهاد- زنگ بزن سوگند خانم بگو داره مامان ميشه :))��

شهرام- اررره چقدر خوشحال ميشه :))��

فرهاد- يه پست ديگه بذار بگو جنسيت بچه ت رو هم معلوم كنن :)))��

مهدى- ووواى �� يعنى كامنتها عاليه =)))))��

( سعيد چايى☕️ مياره و ميذارتش رو ميز كه نصف چايى ها ريخته بودن رو سينى )

شهرام- اين چه وضع چايى اوردنه؟ :|��

فرهاد- رها بياد خاستگارى اينجورى چايى ميارى؟؟؟ پشيمون ميشن ميترشى ها :))))��

( همه => ��=))))) )

سعيد- من حتما بايد با معلم هديه هاى اسمانيش يه صحبتى داشته باشم ��-__-

( سيد بهشون اضافه ميشه )

شهرام- كجا بودى؟؟؟

سيد- با اجازتون دست به اب :)))��

فرهاد- از چشماش نميتونى تشخيص بدى؟ :/��

سيد- چى ميگفتين هى ميخنديدين؟؟؟

سعيد- شما دست به اب بودى يا اينجا؟ :|��

سيد- خودم دست به اب گوشم اينجا

فرهاد- مگه چيزى ميشنيدى؟؟؟ صدا به صدا ميرسيد؟؟ :))))��

( همه => ��=)))))�� و سيد دمپايى پرت ميكنه تو شكم فرهاد )

سعيد- الان اگه اون گلدونه ميشكست چ كار ميكردى؟؟؟ نه چ كار ميكردى؟؟؟��-__-��

سيد- هدفم شكم فرهاد بود چرا گلدون بشكنه ؟ :/��

سعيد- اهااا نيس كه نشونه گيرى هات عاليه واسه همين -__-��

شهرام- سيد ميگم لابد روحتم پيش ميشل بود ( در حال خوندن كامنتهاى سيد )

سيد- ميشل؟؟؟���� جريان چيه؟؟ -__-��

مهدى- هيچى ديگه شما و خانم ميشل همين الان يهويى ��:)))

سيد- به ميشل من چه كار دارى هان؟؟؟؟

شهرام- غيرتى تشريف دارن :)))��

مهدى- خب ديگه سيد كه با ميشل سعيد هم با رها يه پست هم در مورد اين فرهاد بديم يكى بياد بگيرتش :)))��

شهرام- نمرديم عروس شدنشون رو هم ديديم :)))��

سيد- بابا اينا استاد شايعن مينويسى " ا " ميگن ازدواج كرد بچه دار شد مرد :|�� تا كفن كردنمون هم شايعه ميسازن -__-��

مهدى- سعيد كى بگيم رها اينا بيان خاستگارى؟ :)))��

سعيد- مهدى جان شما حرف نزن من هنوز اون دوماه بدون ادامس رو فراموش نكردم -__-��

سيد- واا ��:/ دوماه كه چيزى نيست -__-��

سعيد- شما دو ماه بدون پفك رو تصور كن :/����

سيد- حالا كه فكر ميكنم خيلى چيزى هست ����:)) ولى درمانش بقالى سر كوچه ست :/��

مهدى- اين ادامس هاى خارجكى ميخوره :))��

فرهاد- مثه تو دهاتى نى كه -__-��

سيد- بده من وطن پرستم؟؟؟ بده؟؟؟ ��

سعيد- ببخشيد اونوقت منظورت اين نيست كه من وطن فروشم، نه؟��-__-

سيد- نههه ��:))


یکشنبه 21 تیر 1394 - 21:31
ارسال پیام نقل قول تشکر گزارش
تشکر شده تشکر شده: 1 کاربر از helya13 به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند:hannan4-2 -

sajeika آفلاین




ارسال‌ها :63

عضويت:11 /4 /1394

بازیکنان محبوب:

تیم های محبوب:

پست محبوب:

حالت من: قرار داده نشده

تشکرها :143

تشکر شده :110

پاسخ 83 : داستان های والیبالی(خنده دار)

نقل قول از shiva5
نقل قول از helya13
بعد از صعود

ها بوگو گيلکى رو حتما بايد گوش کرده باشيد -------------

یکشنبه بعد از بازی

عبدالرضا:ای بابا ...کی اشک داداشمو در آورده ...؟سعید جون کاپی ببین میلاد داره میگه ارژانتین جلوعه

مجتبی با سر و صدا وارد میشه :اووووووووو ...

سعید نگاهی بهش میندازه و گریه ش شدت میگیره

عبدالرضا : الله اکبر ...واسه چیه اخه؟

سید و شهرام دارن وسط رختکن رژه میرن

فرهاد با کوله میدوعه سمت در:دعوا دعوا سید و شهرام و امیرم پشت سرش...

مجتبی از پشت پرده بدون لباس میاد بیرون میدوعه پشت سرشون

ظریف:اینا تنشون میخاره ها...خوش خبر جون فدات بشم که هسی وگرنه اینارو باید از تو کلانتری میکشیدم بیرون

خوش خبر با حسرت سر تکون میده :بسی رنج بردم در این سااااااال سی...

همه با سر و صدا بر میگردن:اوووووووو

سعید یهو دست از گریه بر میداره...:چتونه اخه؟

فرهاد با کوله :بیکاز آیم هپی!

سعید دوباره سرشو میذاره رو پاش وادامه میده عبدالرضام همچنان شونه هاشو
میماله سید و شهرام با هم حرف میزنن دوتا فرهادا و ارمینم دارن بلند بلند
میخندن یهو مهدی میزنه زیر گریه

عبدالرضا:ای بابا...چه خبرتونه؟

هیشکی توجه نمیکنه

عبدالرضا با داد: میگم چه خبرتونهههههههههه؟

همه ساکت میشن

عبدالضا :ایول تا حالا این همه عادم بهم توجه نکرده بودن!

مجتبی خیز میگیره سمتش

میلاد : داداش بیا برو یه چیزی بپوش این خبرنگارا الان میرسن

مجتبی : پس فکر میکنی برا چی در اوردم

همه سعید گریش شدت میگیره

دیگه سید و شهرام صداشون در میاد سید به شهرام چشمک میزنه میرن پیشش سید
دست میندازه سعیدو بلند میکنه در گوشش میگه : کاپی پاشو بریم دوش بگیریم
اصن امروز مهمون من ...همه کیسه کشی هم ماساژ سعید

شهرام :نداشتیما

همین که میرن بیرون فرهاد و مجتبی میپرن وسط فرهاد :عادل داداش میفمی چی
دوس دارم دیگه..همونی که خودتو مجتبی یادم دادین...قربون حنجرت...

عادل: آخ می جانِه یاره دَگودوبو قَبای گالشی...

ترجمه : یار عزیزم لباس دهاتی پوشیده بود

فرهاد با علامت به مجتبی : البته الان هیچی تنش نیس

-- همه با هم آها بوگو...

همه میپرن وسط

عادل :اَمَرِه بجار بمه بو زحمت بکیشی

ترجمه :اومد مزرعه ما کلی زحمت کشید

همه :آهـــــــــا بوگــــــو

فرهاد میچرخه سمت ظریف و یه ریز (!) میاد:عاره اصن شخم میزد... رو به میلاد:گاو اهن بود اصن

عادل:می چلچرانه

ترجمه: وقت خوشی منه

امیر :ای ای

عادل :می چلچرانه

امیر :ای ای

فرهاد دسشو میبره زیر موهاش و قر درشـــــــت میده!

عادل :ایمشب شیمی خونه ور شیرینی خورانه

همه :آها بــــــــــــوگو

ترجمه :امشب خونه شما بله برونه

فرهاد با چشم و ابرو علامت میده به مجتبی مجتبی بهش اخم میکنه عادل با قر
میاد وسط :دِ گوته منِّم ، شو خوته منِّم، آفتابه سنگینه جور گیته منِّم

همه :آها بــــــــــــوگو

ترجمه :دیگه نمی تونم بگم ، شب نمی تونم بخوابم ، آفتابه سنگینه (!!!!) نمی تونم بلندش کنم

فرهاد:منــــــــــــم حســــــــــاس!کی شه بازیا تموم شه؟!

عادل : چندی مو پوس وا بکنم ای پرتقاله آه

همه :آها بــــــــــــوگو

ترجمه :تا کی باید این پرتقال رو پوست بکنم؟

فرهاد میره سر کوله ی شهرام و یه موز بر میداره شروع میکنه پوست کندن..

مجتبی:این پرتقاله تو گنبد شما؟؟؟

فرهاد ایشی میکنه و میچرخه سمت سامان و با عادل همخونی میکنه : چندی نیگا وا بکونم بلندی براره

ترجمه:تا کی باید نگام به برادر بلندم باشه

سامان که کلمه بلندو فهمیده با ذووووق :آها بــــــــــــوگو
فرهاد محکم میزنه پس گردنش : بلندی برار نگودوبو می دیله کاره

ترجمه:برادر بلندم کاری که من میخوام رو نمی کنه

همه: آها بوگوووووو

سامان : چی؟؟؟؟؟؟

عادل : ایمروز نشاس وا بکونیم فرده دوباره

همه :آها بوگو ترجمه :امروز باید نشای برنج رو بکاریم چند روز بعد هم وجین کنیم

عادل: می چینی کاسی

امیر : ای ای

عادل :می چینی کاسی

امیر :ای ای

فرهاد دست میکشه تو موهای میلاد: قوربن بشوم لاکوی تی چپ راسی

ترجمه :قربون اون فرق کجت برم دختر

میلاد فقط لبخند میزنه فرهاد و مجتبی و عادل که میلادو اسکول کردن میترکن از خنده

این داستان نیس... من خودم فیلمشو دارم.....
میتونین برین ببینین.... فیلم ماله پارساله


میشه بگی فیلمشو میتونم از کجا پیدا کنم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


یکشنبه 21 تیر 1394 - 21:48
ارسال پیام نقل قول تشکر گزارش

reyhanelovevolleyball آفلاین



ارسال‌ها :33

عضويت:25 /10 /1393

بازیکنان محبوب:

محل زندگي:اراک

تیم های محبوب:

پست محبوب:

حالت من: قرار داده نشده

تشکرها :47

تشکر شده :77

پاسخ 84 : داستان های والیبالی(خنده دار)

مر30
دست همتون درد نکنه
بسی خندیدم
ی سوال دارم
ممنون میشم جواب بدین
رها ک نو این داستانه هست
کیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

؟؟؟؟؟؟؟؟

زندگی
بدون
والیبال
خر
است



دوشنبه 22 تیر 1394 - 14:27
ارسال پیام نقل قول تشکر گزارش

reyhanelovevolleyball آفلاین



ارسال‌ها :33

عضويت:25 /10 /1393

بازیکنان محبوب:

محل زندگي:اراک

تیم های محبوب:

پست محبوب:

حالت من: قرار داده نشده

تشکرها :47

تشکر شده :77

پاسخ 86 : داستان های والیبالی(خنده دار)

سرچ کن گریه سعید معروف بعد از صعود میاره


زندگی
بدون
والیبال
خر
است



دوشنبه 22 تیر 1394 - 14:30
ارسال پیام نقل قول تشکر گزارش

roz77 آفلاین




ارسال‌ها :71

عضويت:9 /3 /1394

بازیکنان محبوب:

محل زندگي:اندیمشک

تیم های محبوب:

پست محبوب:

شناسه ياهو:

تشکرها :49

تشکر شده :111

پاسخ 87 : داستان های والیبالی(خنده دار)

ممنونم هلیا جون
بازم بزار
دوشنبه 22 تیر 1394 - 17:14
وب کاربر ارسال پیام نقل قول تشکر گزارش






برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.



حامیان